همیشه به این که کسی منو دوست داشته باشه شک داشتم :)

همیشه با خودم میگفتم:

اگه کسی منو دوست نداشته باشه چی؟

اگه از من بدشون بیاد چی؟

این افکار همیشه منو آزار میدادن و هنوز هم دست 

از سرم بر نمیدارن

خیلی تلاش کردم برای این که دیده بشم

اما هیچ چیز تغییر نمیکرد

همیشه مثل مدادِ سفید تو جعبه مداد رنگی

  همه بهم بی توجه بودن و هستن

تنهایی خیلی بد دردیه

وقتی تو یه جمعی نشستی و همه مشغول حرف زدن

اما تو هیشکی رو نداری تا باهاش حرف بزنی

تا بهت توجه کنه

بد ترین حس دنیاست

انگار بی ارزش ترین انسان اون جمعی